به باور ایرانیان بغ مهر در البرز کوه در غاری از برخورد دو سنگ آذری و درخشش آن در شب یلدا زاده شد
اسماعیل یغمایی، باستانشناس
آخرین شب پاییز بلندترین شب سال است، یلدا واژهای است، سریانی به معنی زایش. در این شب است که مهر از آذرخش پا به جهان خاکی میگذارد. اسماعیل یغمایی، جستارهایی کوتاه بر پایه کتاب منتشر نشده «مهرکدههای ایران» درباره شب یلدا برایمان نوشته است:
کهنترین نبشتهای که به مهر میپردازد، چند گلنبشته است از ۱۴۰۰ سال پیش از مسیح. روی این گلنبشتهها که در «بغازکوی» پایتخت باستانی هیتیتها در شمال باختری آسیای کوچک به دست آمده، نبشته شده که میترا (با همین نبشتار)، وارونا، اندرا و نساتیا یعنی ایزدان هند و ایرانی را هیتیتها، ستایش کرده و از آنها یاری خواستهاند.
در سنگ نبشتههای شاهان هخامنشی، پنج بار نام میترا آمده است. نخستین آنها از اردشیر دویم (از ۴۰۴ تا ۳۹۵ پیش از مسیح) است در شوش: «این آپَدانَ را داریوش (داریوش نخست) از نیاکان من بنا کرد، سپس در زمان اردشیر (اردشیر نخست) پدربزرگ من طعمهی آتش گردید، من به خواست اهورامزدا و آناهیتا و میثرَ دوباره این ایوان را ساختم. بشود که اهورامزدا و آناهیتا و میثر مرا از همهی دشمنان حفظ کنند و…
زایش مهر
زایش مهرسخت شگفتانگیز است! به باور رومیان صخرهای آبستن شد و مهر را زایید، عریان، تنها با کلاهی فریژی بر سر، خنجر و مشعلی در هر یک از دستان، بر پایهی این باور کومون بلژیکی مینویسد: «مهر از سنگ خارا به گونهای که در یک دست مشعلی برای روشن نمودن تاریکیها و در دست دیگر خنجری میفشارد، به دنیا آمد. چوپانانی که معجزهی زایش او را دیدند، ستایش کرده و نیایش و نماز گزاردند…» (پور داوود- ص ۴۱۶).
اما به باور ایرانیان بغ مهر در البرز کوه در غاری از برخورد دو سنگ آذری و درخشش آن در شب یلدا زاده شد. ۲۵ دسامبر شب یلدا زادشب مهر است و دیرپایی این جشن ساده و نه چندان شکوهمند بیش از نوروز. جنگ مهر با ورز آو و کشاندن او به غار نمادی از رنج و درد آدمی در این دنیا.
هر روز هفته را پرستش بود که در جای ویژهی آن روز در مهرکده که از آن یاری و کمک خواسته میشده است. هنگام ستایش مهر، دعا، سرود و نوازندگی هم در کار بوده است و آنگاه که میخواستند پرده از روی پیکرهی مهر بردارند و به ایمان آورندگان نمایش دهند، زنگ میزدند، هنگام ستایش زانو زده و از آب، نان و هوم مقدس که پیشوایان بر آنها دعا خوانده بودند، میخوردند. نان مقدس که امروز نیز نزد زرتشتیان گرامی است. چهار یا شش قرص بود. چون مغها، لباس پوشیده و هر روز سه بار پگاه به سوی خاور، نیمروز به سوی جنوب و پسین به سوی باختر به ستایش میترا میپرداختند و … (پورداوود- صص ۴۱۹- ۴۱۷)
از آنجا که در باور ایرانیان باستان مهر از برخورد دو سنگ آذرین و درخشش در بلندترین شب آغاز زمستان به دنیا آمد باید حتما تا پگاه بیدار ماند و چون نوروز جشن گرفت و بر سفرهی ستایش مهر انار و هندوانه سرخ و نیز شمع گذاشت.
مهر و مسیح؛ یک شخصیت پرستیدنی اسطورهای
باور این ناباورانه سخت دشوار است، به گونهای که اکنون آن را مینویسم خود با دشواری این ناگزیر را باور میکنم. کدامین پژوهشگر ژرفنگر برای نخستین بار مهر و مسیح را یکی دانست؟ نمیدانم. اما اکنون همهی مهرشناسان، کم و بیش بر این باورند که مهر و مسیح یک شخصیت اسطورهای است نه دو. گو این که یکی از آنها در تاریکی زمان دور ناپیدا و دیگری هم چنان پرستش و ستایشبرانگیز است. اما برابری و یکی بودن آنها چندان است که میبایست به ناگزیر- و با شرمندگی و پوزش از پرستندگان و رهروان مسیح، به ویژه ایرانیان مسیحی، – آن را باور و پذیرفت.
مهرکده محمدآباد
اینک با آنچه گذرا، فهرست گونه و فشرده آمد، میتوان به کاربرد راستین سکو یا نیمکتهای مهرکده محمدآباد و فضاهای کوچک آنها پی برد. در کاوش مهرکده محمدآباد، ساختار مهرکده و گونهی نیایش در آنها شناسایی شد. در یک تالار بزرگ که روی هم رفته چهارده تاقچه دارد، میتواند ترتیب روزها در دو هفتهی پیاپی باشد که هر یک ویژهی ستایش و پیشکش نذورات یک روز است، دو تاقچه جنوب خاوری آن که آراستگیهای بیش و قاببندی دارد، شاید نمادی است از روز خورشید یا Sunday / یکشنبه. ساختار بال روبهروی آن که تنها بخشی از آن کاوش شد، نیز این گونه است. از این رو نقشه کلی مهرکده محمدآباد چون یک چلیپاست.
یلدا در خور
در «خور» روستای زادگاه خانوادگی ما، – که نیم سدهی پیش روستای محقر و کوچکی بود،- یلدا با همه ی ناداری خوریها، پُر و پیمان و با شکوه برگزار میشد. یاد دارم آن هنگام تنها یک کامیون پُست بود که هفتهای یک یا دو بار بین خور و نایین رفت و آمد میکرد و نامهای میآورد یا میبرد. اما شب یلدا چندان ارجمند بود که این ماشین فرسوده و از کار افتاده با ناتوانی و نالهکنان به اصفهان میرفت و با باری از هندوانه باز میگشت. در سفرهی شب یلدا یا شب چره، جز آجیل و گونههای خرما میبایست بی برو و برگرد انار و هندوانه هم باشد و هر دو سرخترین (نماد زایش مهر از آذرخش و سرخی پیش از برآمدن خورشید). مادربزرگ من (که چندان دست و دل باز هم نبود)، اگر هندوانهاش رنگی نداشت و سپید بود، خوراک بزها میکرد و چندان هندوانه پاره میکرد تا سُرخترین را سر سفرهی شب چره بگذارد و میگفت این را از مادرش آموخته. شب نشینیها تا دیر هنگام و گاه تا پگاه به درازا میکشید و چه افسانهها و داستانهای شیرین که از گذشته بازگو نمیشد. دم دمهای برآمدن سپیده کوچه پس کوچه و ساباطهای تاریک خور از نور زرد فانوسها رنگی کمی جان میگرفت و میرفت تا آستانهی نوروز که باز جشنی باشد و هیاهویی و صدای لخ لخ دم پایی و خش خش چادر بلند زنان که روی خاک کشیده میشد.
از پدرم بارها و بارها شنیدم که میگفت خوریها مهرپرست بودهاند، هرچند معنی آن را «.. ظاهراً آبادیی را گویند که در ساحل دریا یا صحرا واقع شده … خورخسف… خور موسی… خوریان..» (ن.ک: یغمایی، حبیب؛ واحهی جندق و بیابانک یا کویر نشینان مرکزی، نقل از مجلهی مردمشناسی) اما گمان بسیار دارم که خور میبایست «خُر» (=خورشید) باشد، چون خُراسان، خُرابه (خُر+آبه به معنی سرای خورشید).
جز خور نام دیگر روستاهای دور و برآن بازتابی است اینگونه چون مهرجان (مهرگان) ، چوپانان (شبانانی که زایش مهر را دیدند و بر او ستایش بردند)، انارک (شهرک امروزین بربن روستای دیر سال دیروز و دورتر از خور)، رشم (باران، و به گویش شوشتری نخستین سبزه و گیاهی که بر زمین روید، نخستین سبزه که پدید آید) و اردیب اردیبهشت.)